نیامده بود که بیاید!
آقا سعید ما، انصافا که احساس تکلیف کرده بود. اصلا از آن جنس آدم هاست که وقتی چیزی را در راه خدا از دست می دهند، کلی چیز دیگر بدست می آورند. مثلا پایش را می دهد در کربلای 5 و باری می آید روی دوشش که حتی حاضر است برای حمل آن بار، یک عمر زمین بخورد...
آقا سعید ما آمده بود تا عرصه انتخابات 92، حماسی شود. پیامک می آمد برایمان که برخی آمدند که او رای بیاورد و برخی نیز صرفا برای اینکه او را نیاورد، بماند که چه تعدادی شان در دل قربة الی الله هم گفته بودند...
آقا سعید ما آمد تا عرصه 92، برخلاف عرصه 88 که امام سید علی در فریاد "این عمار"ش می فرمود: "شناخت عرصه دشوار است، شناخت دوست و دشمن دشوار است"، شفاف و روشن شود. من که نه جنگ را دیده ام و نه انقلاب را، خوب بشناسم آدم ها را که کدامشان انقلابی اند و کدامشان.......
آقا سعید آمد تا آنها که دلشان خون است از خودی ها، دل خون تر شوند از این "کم بودن" و اینکه همین دلٍ خون، قوی ترشان کند برای حرکت.
اصلا بعضی آدم ها، همواره از سختی های زندگی درس میگیرند و هرچه کم باشند و اقلیت، مصمم تر می شوند بر ادامه پیمودن مسیر...
آقاسعید آمد و حرف تردید را زد، حرف تردید یعنی ریزش ها و رویش ها. یعنی آنها که رفتی بودند و الکی مانده بودند، حجت رفتنشان بر ما تمام شود . آنها که همیشه حرف ماندن میزدند، چند مرده حلاج اند و ...
آقا سعید، مرا هم بیدار کرد...