د مثل دانشجو

اینجا تماشاخانه "دانشی" است که آن را در هیچ دانشگاهی نیافتیم...

د مثل دانشجو

اینجا تماشاخانه "دانشی" است که آن را در هیچ دانشگاهی نیافتیم...

پیام های کوتاه
  • ۱۵ مرداد ۹۲ , ۰۰:۰۴
    گذر!
طبقه بندی موضوعی

توصیف طعم عسل در ماه عسل!

يكشنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۲، ۰۷:۴۰ ب.ظ

برنامه ی روز شنبه ی ماه عسل روایت یک زن بود از زندگی اش

زنی اهل آلمان شرقی که از زندگی اش در یک نظام کمونیستی می گوید،از فضای حاکم می گوید،فضایی بدون رنگ، که رنگ ها در توسی و خاکستری و مشکی خلاصه میشد،جایی که حتی از میوه های رنگی و گلها خبری نبود،از اینکه به عنوان یک زن کار کردن یا نکردن را نمی توانست انتخاب کند،ناگزیر بود به اشتغال

از اینکه در آن نظام فقط آموخته بود انسان دارای یک بعد است،بعد جسمانی،که پس از مرگ نابود میشود

از آنجای زندگی اش می گوید که این فکر نابود شدن باعث بیماری اش می شود،بیماری ای که حتی نمی داند چیست و نمی تواند توصیفش کند

از اینکه حتی به آنها نمی گویند که روانشناس وجود دارد، چون روح را انکار می کردند

از اینکه به صورت اتفاقی با یک روانشناس برخورد می کند، روانشناسی که میگوید باید زندگی ات تغییر کند،اما چه تغییری؟

از این می گوید که پس از شکستن دیوار برلین و سفر به آلمان غربی،پس از دیدن رنگ های فراوان ومیوه ها وگلهای رنگی و خانه های رنگی حس می کند این همان تغییر است

حسی که بعد از مدت کوتاهی زندگی در آنجا فراموش می شود و او باز هم می فهمد که خلاء زندگی اش از بین نرفته

از آشنایی اش با یک مرد ایرانی می گوید، اینکه به خاطر تفاوت او با بقیه با او ازدواج می کند

می گوید نمی دانستم این تفاوت چیست؟ولی زیبایی اش را درک می کردم

بعدها با مطالعه ی آثار شهید مطهری متوجه می شود که در نظام های کمونیستی کلماتی مثل عشق،محبت و... که با روح رابطه دارند را از آنها گرفته اند

اینجاست که متوجه می شود این تفاوت، محبتی است که در آن مرد وجود دارد

از اولین سفرش به ایران می گوید، از اینکه به او گفته شده بود باید حجاب کند،لباسی بلند و گشاد با یک روسری که تمام مو باید زیر آن پنهان باشد

می گوید این لباس حس عجیبی برایم نداشت،خیلی با آن راحت بودم!

در هواپیما از دیدن محبت بی دلیل ایرانی ها تعجب می کند، اینکه چرا با اینکه مرا نمی شناسند به من محبت می کنند؟

می گوید الان فهمیده ام محبت تحمل می خواهد،هرکسی تحمل محبت را ندارد، از اشک ریختن های فراوان خود بعد از هر محبت کوچک می گوید

صدای قرآن را اولین بار در هواپیمای جمهوری اسلامی ایران می شنود،از آرامشش می گوید،آرامشی که حتی نمی دانسته به خاطر صدای قرآن است

 از اولین نمازش می گوید،می گوید:چادر نماز سر کردم،بعد از نماز خواندن حس کردم این "من"ی که الان وجود دارد با "من" قبل فرق میکند، از اینکه این "من" جدید را دوست داشت

می گوید پس از بازگشت به آلمان به مسجد می رفتم، لحظه ی ورود به مسجد حجاب می کردم و پس از بیرون آمدن حجابم را بر می داشتم،می گوید بعد از چند بار که این اتفاق افتاد حس می کردم به خدا دروغ می گویم،از اینجا بوده که تصمیم می گیرد برای همیشه باحجاب باشد

برای آنکه فلسفه ی حجاب را بداند نزد یک شیعه میرود، او برایش آیه ی حجاب می خواند،در تفسیر حجاب به جهاد میرسد

جهاد را برایش معنا می کنند، می گوید اینجا بود که فهمیدم که این پارچه ی بر سر من تنها یک پارچه نیست یک مسئولیت است

دخترش هم از انتخابش حرف می زند،از حجابش،از تنها خواسته اس از امام رئوف

مجری از امیر مؤمنان سؤال می کند: پسر از مظلومیت علی می گوید،مظلومیتی که باعث ایجاد بغضی در گلویش است،بغضی که اورا ترغیب می کند به مداحی کردن...

مادر بعد از شنیدن نام علی از مظلومیت شیعیان در جهان می گوید

در آخر هم گوشزد می کند نعمت ایرانی ها را به آنها، این نعمت را سفره ی اهل بیت می داند...

از این که تا روی این سفره ننشینی برکاتش را درک نمی کنی!



پ.ن: درد عشقی کشیده ام که مپرس....


۹۲/۰۵/۰۶
مژگان لرد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی