د مثل دانشجو

اینجا تماشاخانه "دانشی" است که آن را در هیچ دانشگاهی نیافتیم...

د مثل دانشجو

اینجا تماشاخانه "دانشی" است که آن را در هیچ دانشگاهی نیافتیم...

پیام های کوتاه
  • ۱۵ مرداد ۹۲ , ۰۰:۰۴
    گذر!
طبقه بندی موضوعی

مرگ بر تازیانه ها ... تازیانه های بی امان، به گرده های بی گناه بردگان


مرگ بر مرگ ناگهانی صد هزار زندگی، در یکی دو ثانیه، با سقوط علم از آسمان


مرگ بر کشتن جوانه ها


مرگ بر انتشار سم، در زلال رودخانه ها

 

مرگ بر فساحت دورغ


مرگ بر سیم های خاردار و کشتزارهای مین


مرگ بر گورهای دسته جمعی و بند های انفرادی زمین


مرگ بر بریدن نفس .. مرگ بر قفس  .. مرگ بر شکوه خار و خس ..  مرگ بر هوس .. مرگ بر حقوق بی بشر ..


مرگ بر تبر،مرگ بر شراره های شر


مرگ بر سفارت شنود 


مرگ بر کودتای دود  ... زنده باد زندگی  او ... زنده باد زندگی  من،تو،ما ...  یک کلام مرگ بر آمریکا


مرگ بر بریدن نفس .. مرگ بر قفس  .. مرگ بر شکوه خارو خس ..  مرگ بر هوس .. مرگ بر حقوق بی بشر ..


 مرگ بر تبر،مرگ بر شراره های شر


مرگ بر آمریکا ... مرگ بر آمریکا... مرگ بر آمریکا


مرگ بر ابولهب،مرگ بر یزید و  شمر و ابن سعد، مرگ بر زاده ی زیاد ...  بگو بلند  بیش بار


مرگ بر قطعنامه های بستن فرات... قطع آب  ... مرگ بر تیر مانده بر گلوی کودک رباب


مرگ بر قتل خنده های روشن علیرضا


مرگ بر گلوله ای که خط کشید روی خاطرات آرمیتا


یک کلام، مرگ بر آمریکا...


آهنگ جدید حامد زمانی"مرگ بر آمریکا"،به مناسبت یوم الله 13 آبان

۰ نظر ۱۲ آبان ۹۲ ، ۱۵:۰۸
مژگان لرد
اللهم انی اجدد له فی صبیحة یومی هذا و ما عشت من ایامی عهدا و عقدا و بیعة له فی عنقی لا احول عنها و لا ازول ابدا...
۰ نظر ۱۵ مرداد ۹۲ ، ۰۵:۴۳
مژگان لرد
ما برای یک مبارزه دایمی با دوست داشتنی ها خلق شده ایم.
"استاد پناهیان"
۱ نظر ۱۵ مرداد ۹۲ ، ۰۰:۰۴
مژگان لرد
در کوچه های کوفه صدای عبور کیست؟
گویا دلی به مقصد دلخواه میرود..
۰ نظر ۱۴ مرداد ۹۲ ، ۲۳:۵۲
مژگان لرد

 

 

به مناسبت سالروز شهادت، شهید عباس بابایی.

۰ نظر ۱۴ مرداد ۹۲ ، ۱۴:۱۰
مژگان لرد


شبهای قدر خیالی به سرم زد...

که کاغذی بردارم و نام علی را روی آن بنویسم و بر سر بگیرم...

مگر نه اینکه علی قرآن ناطق است...

مگر نه اینکه این شبها، شبهای علی است...

استادمان می گفت:

ما که چشمان علی را ندیده ایم، مردم کوفه شما دیگر چرا؟ شما که چشمهای علی را دیدید.....

.

.

.

.

.

.

خیال دیگری بر سرم زد...

دوباره شهادتین بگویم...

با خدا وعده کردم که دوباره مسلمانم کند، من از بیست سال مسلمانی ام، خیری ندیدم...

خدایا از نو مسلمانم کن...

در همین خیال ها بودم و فکر جوانک تازه مسلمان شده ای که خودم باشم و اینکه چگونه آیین اسلام را یاد بگیرم که صدایی آمد" اللهم بحق هذا الکتاب و بحق من ارسلته..."

که فهمیدم باید قرآن  بر سر بگیرم . خدا را به خودش و چهارده انسان کامل قسم بدهم...

شیخ میگفت تک تک نام ها را و من هم سوگند می دادم خدا را..

وسط قسم دادن ها نکته ای مرا متوجه خودش ساخت...

" من تازه مسلمان با تمام این چهارده نفر، خاطره دارم... من عمری است با اینها زندگی کرده ام... مودت را ادعایی ندارم ولی محبتشان از کودکی تا کنون با بند بند وجودم گره خورده... من تازه مسلمان اینها را میشناسم... من عاشق این جنون هستم..."

 

.

.

.

.

.

من مسلمان شده مکتب چشمی هستم

که در آن عاطفه با عشق و جنون توام شد...

۰ نظر ۱۳ مرداد ۹۲ ، ۱۵:۳۲
مژگان لرد


علی و شب های علی تمام نشده اند...

سال گذشته من بودم و شب های علی، در دامان علی...

در دامان علی ابن موسی الرضا المرتضی...

آخ که حتی نوشتن از شب های قدر در صحن جامع رضوی، سخت است...

از اینکه شب بیست و سوم را که معتقد تری به آن، انگشتانت را گره بزنی به پنجره فولاد و قرآن بر سر بگیری...

 اینها تمام خاطرات زیبای تو هستند از ایامی که علی را نمی شناسی به اندازه این روز هایت...

کربلایی مجید در فاطمیه نوشته بود: "در فاطمیه باید از علی گفت، در فاطمیه باید از علی نوشت..."

بماند که ما چطور با مادر انس گرفتیم...

اما تمام تلاشم این بود که روز های رفتن مادر را با حال "علی" بچشم...

نمی شود، نشد...

من کجا و علی کجا! ولی خودمانیم، عجب رویای شیرینی است فهمیدن علی که" دل اگر خدا شناسی همه در رخ علی بین/ به علی شناختم من به خدا قسم خدا را"

همه چیز دست به دست هم داد تا ما حول محور علی بگردیم تا تمرین کنیم فهم "دلیل بودن را"...

اینجا استادمصباح از فلسفه اخلاق می گفت، روش های عقلی نقد مکاتب غیر واقع گرایی...

و من به ایشان می گفتم از "تمام اخلاق، علی" و تایید می کردند...

شب های قدر امسال را در مسجدی بودم که نامش حجت مسلمانی ام است...

حجت شیعه بودنم، حجت بودنم...

نام مسجد دانشگاه" علی ابن ابی طالب علیه السلام"بود...

 

 

۰ نظر ۱۳ مرداد ۹۲ ، ۱۵:۱۵
مژگان لرد

به دنبال ابزاری می گشتم برای این شب ها، ابزاری که سیم های قطع شده ی من با خدا را

 تعمیر کند.

دعایی،ذکری،نمازی و...

تصمیم گرفتم به صاحب این شب ها رجوع کنم، به علی..

به سفارش تقوا رسیدم،لباس این شبها تقواست...

برای ورود به این شب ها باید مجهز به تقوا باشید!

در این حال است که دعایی مختصر و نمازی کوتاه شما را به خدا وصل می کند!

در شب های قدر دعا می خوانی..جوشن کبیر...جوشن صغیر...دعای توسل....

تازه بعد از این دعاها توصیه می کنند زیارت عاشورا بخوانید.... 

یعنی با حسین باید محبتت را تقویت کنی...

و بعد صد مرتبه:اللهم العن قتله امیر المؤمنین...

یعنی بعد از تقویت محبت، حالا نوبت تقویت ولایت است...

تقویت ولایت با علی...

در این شب ها علی را بفهمید تا وارد شب قدر شوید...

وما ادراک ما...

کسی علی را درک کرده که با عملش شبیه اوست...

علی را شهدا درک کردند،شهدایی که جان می دادند که چرا کسی علی را نمی فهمد؟

علی را یتیمان کوفه شناختند که با ظرف شیر آمدند...


حجت الاسلام دیانی-هیئت ثارالله رشت

شب نوزده رمضان

۰ نظر ۰۶ مرداد ۹۲ ، ۱۹:۴۳
مژگان لرد

برنامه ی روز شنبه ی ماه عسل روایت یک زن بود از زندگی اش

زنی اهل آلمان شرقی که از زندگی اش در یک نظام کمونیستی می گوید،از فضای حاکم می گوید،فضایی بدون رنگ، که رنگ ها در توسی و خاکستری و مشکی خلاصه میشد،جایی که حتی از میوه های رنگی و گلها خبری نبود،از اینکه به عنوان یک زن کار کردن یا نکردن را نمی توانست انتخاب کند،ناگزیر بود به اشتغال

از اینکه در آن نظام فقط آموخته بود انسان دارای یک بعد است،بعد جسمانی،که پس از مرگ نابود میشود

از آنجای زندگی اش می گوید که این فکر نابود شدن باعث بیماری اش می شود،بیماری ای که حتی نمی داند چیست و نمی تواند توصیفش کند

از اینکه حتی به آنها نمی گویند که روانشناس وجود دارد، چون روح را انکار می کردند

از اینکه به صورت اتفاقی با یک روانشناس برخورد می کند، روانشناسی که میگوید باید زندگی ات تغییر کند،اما چه تغییری؟

از این می گوید که پس از شکستن دیوار برلین و سفر به آلمان غربی،پس از دیدن رنگ های فراوان ومیوه ها وگلهای رنگی و خانه های رنگی حس می کند این همان تغییر است

حسی که بعد از مدت کوتاهی زندگی در آنجا فراموش می شود و او باز هم می فهمد که خلاء زندگی اش از بین نرفته

از آشنایی اش با یک مرد ایرانی می گوید، اینکه به خاطر تفاوت او با بقیه با او ازدواج می کند

می گوید نمی دانستم این تفاوت چیست؟ولی زیبایی اش را درک می کردم

بعدها با مطالعه ی آثار شهید مطهری متوجه می شود که در نظام های کمونیستی کلماتی مثل عشق،محبت و... که با روح رابطه دارند را از آنها گرفته اند

اینجاست که متوجه می شود این تفاوت، محبتی است که در آن مرد وجود دارد

از اولین سفرش به ایران می گوید، از اینکه به او گفته شده بود باید حجاب کند،لباسی بلند و گشاد با یک روسری که تمام مو باید زیر آن پنهان باشد

می گوید این لباس حس عجیبی برایم نداشت،خیلی با آن راحت بودم!

در هواپیما از دیدن محبت بی دلیل ایرانی ها تعجب می کند، اینکه چرا با اینکه مرا نمی شناسند به من محبت می کنند؟

می گوید الان فهمیده ام محبت تحمل می خواهد،هرکسی تحمل محبت را ندارد، از اشک ریختن های فراوان خود بعد از هر محبت کوچک می گوید

صدای قرآن را اولین بار در هواپیمای جمهوری اسلامی ایران می شنود،از آرامشش می گوید،آرامشی که حتی نمی دانسته به خاطر صدای قرآن است

 از اولین نمازش می گوید،می گوید:چادر نماز سر کردم،بعد از نماز خواندن حس کردم این "من"ی که الان وجود دارد با "من" قبل فرق میکند، از اینکه این "من" جدید را دوست داشت

می گوید پس از بازگشت به آلمان به مسجد می رفتم، لحظه ی ورود به مسجد حجاب می کردم و پس از بیرون آمدن حجابم را بر می داشتم،می گوید بعد از چند بار که این اتفاق افتاد حس می کردم به خدا دروغ می گویم،از اینجا بوده که تصمیم می گیرد برای همیشه باحجاب باشد

برای آنکه فلسفه ی حجاب را بداند نزد یک شیعه میرود، او برایش آیه ی حجاب می خواند،در تفسیر حجاب به جهاد میرسد

جهاد را برایش معنا می کنند، می گوید اینجا بود که فهمیدم که این پارچه ی بر سر من تنها یک پارچه نیست یک مسئولیت است

دخترش هم از انتخابش حرف می زند،از حجابش،از تنها خواسته اس از امام رئوف

مجری از امیر مؤمنان سؤال می کند: پسر از مظلومیت علی می گوید،مظلومیتی که باعث ایجاد بغضی در گلویش است،بغضی که اورا ترغیب می کند به مداحی کردن...

مادر بعد از شنیدن نام علی از مظلومیت شیعیان در جهان می گوید

در آخر هم گوشزد می کند نعمت ایرانی ها را به آنها، این نعمت را سفره ی اهل بیت می داند...

از این که تا روی این سفره ننشینی برکاتش را درک نمی کنی!



پ.ن: درد عشقی کشیده ام که مپرس....


۰ نظر ۰۶ مرداد ۹۲ ، ۱۹:۴۰
مژگان لرد

 

آقا سعید ما، انصافا که احساس تکلیف کرده بود. اصلا از آن جنس آدم هاست که وقتی چیزی را در راه خدا از دست می دهند، کلی چیز دیگر بدست می آورند. مثلا پایش را می دهد در کربلای 5 و باری می آید روی دوشش که حتی حاضر است برای حمل آن بار، یک عمر زمین بخورد...

آقا سعید ما آمده بود تا عرصه انتخابات 92، حماسی شود. پیامک می آمد برایمان که برخی آمدند که او رای بیاورد و برخی نیز صرفا برای اینکه او را نیاورد، بماند که چه تعدادی شان در دل قربة الی الله هم گفته بودند...

آقا سعید ما آمد تا عرصه 92، برخلاف عرصه 88 که امام سید علی در فریاد "این عمار"ش می فرمود: "شناخت عرصه دشوار است، شناخت دوست و دشمن دشوار است"، شفاف و روشن شود. من که نه جنگ را دیده ام و نه انقلاب را، خوب بشناسم آدم ها را که کدامشان انقلابی اند و کدامشان.......

آقا سعید آمد تا آنها که دلشان خون است از خودی ها، دل خون تر شوند از این "کم بودن" و اینکه همین دلٍ خون، قوی ترشان کند برای حرکت.

اصلا بعضی آدم ها، همواره از سختی های زندگی درس میگیرند و هرچه کم باشند و اقلیت، مصمم تر می شوند بر ادامه پیمودن مسیر...

آقاسعید آمد و حرف تردید را زد، حرف تردید یعنی ریزش ها و رویش ها. یعنی آنها که رفتی بودند و الکی مانده بودند، حجت رفتنشان بر ما تمام شود . آنها که همیشه حرف ماندن میزدند، چند مرده حلاج اند و ...

آقا سعید، مرا هم بیدار کرد...

 

۰ نظر ۰۷ تیر ۹۲ ، ۲۳:۳۸
مژگان لرد